امید جونامید جون، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید زندگی من

سه تا 6 سالگی

کلاس آمادگی مهد سحر ناز پیش دبستانی 1 مهد کودک سحر ناز بازدید از آتش نشانی روز آتش نشان پیش دبستانی 2 مهد سحر ناز روز جهانی کودک مهد سحر ناز مراسم محرم مهد کودک سحر ناز   اینم عکسای پایان دوره هر سالت تو مهد   پایان دوره آمادگی   پایان دوره پیش دبستانی 1     پایان دوره پیش دبستانی 2 ...
28 اسفند 1392

تولد تا سه سالگی

  روروک سواری امید جون                   هیچ وقت دلت رو به روزگار نسپار که دریای نا امیدی است دلت رو به خدا بسپار که دریای امیده دلت همیشه پر امید                                              اولین سه چرخه ای که داشتی استخر توپ امید جون عاشق برف بازی بودی و اصلا احساس سرما نمی کردی استخر آبی که بابا جمشید برات خرید عزیزم  قدر آدمهایی که دوستت دارند رو بیشتر که از چیزایی که دوستشون داری بدون...
28 اسفند 1392

یاد ایام1

  چقدر برات قصه بگم   چقدر ببوسمت   نوازشت کنم   موهات را نفس بکشم   تا خوابت ببرد؟     چقدر     نگاهت کنم     …   نگاهت کنم     تا.... خوابم ببرد؟       یکی از مسافرتای امید جون سفر حج سال 86 بود پسرم : تو اون زمان 4 سالت بود و الان که راجع بهش صحبت میکنیم چیز زیادی به خاطر نمیاری      مسجد حضرت پیامبر و قبرستان بقیع در مدینه                 ...
28 اسفند 1392

یاد ایام 3

در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد عشقها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست  که چه شیرین و چه تلخ  دست ناخورده بجا می ماند   این عکسا مال دوره آمادگی تو مهد سحر نازه چقدر زود داری بزرگ میشی ومن ............. ...
28 اسفند 1392

پیشواز سال 1393

  سال نومی شود .زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما… کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟… زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وپیشاپیش سال 1393 مبارک…   امید جون و نوروز سالهای قبل روز جمعه که برای خرید ماهی قرمز رفته بودیم ما رو مجبور کردی برات لاک پشت بگیریم بعدشم که اومدیم خونه براش شمع روشن کردی     چهارشنبه سوری       چهارشنبه...
28 اسفند 1392

یلدا

        می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود … بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!   عزیزم این انشایی هست که خودت تو کلاس نوشتی –سال 1392 کلاس چهارم دبستان بعثت آقای فرهوش برام خیلی جالب و شیرین بود برای همین خواستم که همیشه برات یادگاری بمونه.    یلدا بر همه مبارک   آیین...
14 اسفند 1392

شروع دهه دوم زندگیت

نفسم ا ین چندمین تولد توست؟   و چندمین انفجار سکوت؟و چندمین لبخند آفرینش؟خورشید را چندمین بار است که می بینی؟ پروانه های زمان چرخیدند و تونفس کشیدی چندمین دم و چندمین بازدم ؟تو چقدر خوشبختی  و من ذره ذره بزرگ شدنت و شیرین شدنت و قد کشیدنت رو احساس کردم و ناباورانه به انتظار اعجاز آینده ایستاده ام. عزیزم قدر این خوشبختی را بدان و به یاد کسانی باش که ناخواسته از کانون گرم خانواده دور افتادند پس خدا را همیشه شکرگزار باش.                      چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن چه لطیف است حس آغازی دوباره و رسیدنی دوباره به...
14 اسفند 1392

ورودت به دنیای علم و دانش

پروردگارا داده هایت و نداده هایت و گرفته هایت را شکر چون.....داده هایت نعمت و نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.     کلاس اول دبستان بعثت خانم امانی معلمت در بازدید از موزه علوم  اگه تونستی خودتو پیدا کنی کلاس دوم ابتدایی دبستان بعثت معلمت خانم جمشیدیان داشتی می رفتی بری سوار سرویس بشی ازت عکس گرفتم    امیدم اینم وسایل نقلیه ای که طی این سالها بابای مهربونت برات خریده همیشه قدر این  مهربونیها را بدون   این اولین دوچرخه ای که داشتی   اینم دوچرخه بعدی که بعد از کوچک شدن اولی تو تولدت آقاجون و مامان بزرگ مهربون کادو دادند   اسکوترت که ...
14 اسفند 1392
1